زن جوانی را می شناسم که با همسرش سرایدار ساختمان منزل ما بود. یادممیاد هروقت از کار به منزل می رسیدم با خنده های زیبایی با سلام به من می گفت : یه چای خوشمزه تازه دم کردم ، گل سرخ هم توش ریختم الان برای خستگی شما دواست. من بی معطلی سرازیر می شدم به سمت اتاق کوچک پر از صفاش که کمتر جایی مثل اونجا پیدا میشد. سکینه یک زن افغانی بود، اما تهران بزرگ شده بود ، زن با عزت نفس و آزاده ای که بهترین چای دنیا را دم می کرد. یک پسر داشت به اسم نیما، یک پسر با صورتی زیبا و متبسم ، آرام و باهوش ، با ادب و مهربان.. یک روز سکینه با خانواده ش از اون خونه به یک ساختمون دیگه رفتن ، اما همیشه و همه جا کنار من بود . قابل اعتمادترین فردی بود که می شناختم ، سواد نداشت ، کلمات را به طرز مطبوعی اشتباه می گفت و من هم با همان روال طنازی ، به کمک زبانش می آمدم تا وازگانش اصلاح بشه. می خواست ریاضی و فارسی یاد بگیره تا به درس های نیما کمک کنه ، و موفق شد. او را کلاس زبان گذاشت اما با همان پول کارگری ، نیازهای بچه ها را پاسخ میداد، به گونه ای که اگر توی تاکسی کنار شما بود هرگز حدس نمی زدید ، او همان زنی است که از صبح در یکی از خانه های شما کار کرده.
یک روز برای دیدنش رفته بودم ،از دوست مدرسه نیما می گفت که خانه شان خیابان جردن هست و پدر و مادر متمولی داره. سکینه می گفت مادر دوست نیما به خاطر رفتار و اخلاق نیما خیلی اصرار داره که پسرش با او رفت و آمد کنه ، حتی نیما را خونه شون ناهار دعوت کرد ، نیما می گفت: مامان نمیدونی چه اتاق و وسایلی داشتن، می گفت ولی من نمی تونم اونو خونه سرایداری دعوت کنم، خجالت می کشم.
اما من بهش گفتم: پسر عزیزم ،حتما تو چیزهایی داری که قیمتش از ماشین, خونه و اسباب های خونه دوستت بالاتره که اونا دلشون می خواد تو با پسرشون ارتباط داشته باشی.
فقط نگاهش می کردم.... البته اولین بار نبود، فهم این زن را در رابطه با فرزند و همسرش شاهد بودم . بارها دیده بودم با چه ملایمت و صدای زیبایی به پسرش آداب اجتماعی را یاد میداد، بارها دیدم چگونه به پسر پنج ساله ریختن زباله را در سطل خیابان می اموخت، اما این بار ، با این پاسخ حکیمانه به نیما، برجای خودم میخکوب شدم، به سمتش رفتم در آغوش گرفتمش و برای مادر بودنش بهش تبریک گفتم.
چند نفر را در پیرامون خودتان می شناسید که با القاب و عناوین علمی و اجتماعی قادر هستند ، چنین آگاهانه از عزت انسانی دفاع کنند و ارزش های اصیل را بشناسند و به نسل بعد منتقل کنند.
این جلسه با این موضوع آغاز شد..